نیکولا چندسال پیش در وبلاگش نوشتهبود یکی از انگیزههای مسخرهاش برای ازدواج این است که بتواند مستقلا برای یک نفر کیک درست کند. طنزش هم در «علم به مسخرهبودن آن انگیزه» بود.
از حوالی هجدهسالگی به قدرت رقص و هیجانی که حین رقصیدن از آدم خارج میشود پیبردم. وقتی در تولد یکی از دوستانم، چاقوی روبان زده را دادند دستم و گفتند تحویل Birthday Boy بدهمش و جلوی ده دوازده نفر، سه چهار ثانیه -نه بیشتر- رقصیدم. دفعه بعدی که عاشق رقص شدم، زمانی بود که فیلم کوتاهی از رقص پریانکاچوپرا را دیدم.
چندبار خواستم تنهایی برقصم؛ ولی نمیشود. هیچ رقصی تنهایی نمیشود. شاید حتی دختران جوانی هم که در خلوت جلوی آینه میرقصند، برای روزی میرقصند که کسی کنارشان باشد یا تماشایشان کند. یکی دوسال است که هرچندماه یکبار به آهنگهایی فکر میکنم که باید با آنها برقصم و به خودم میگویم باید یکی باشد که با هم برقصیم. و برای رقصیدن، چه کسی بهتر از آدمی که نصف روز را به تنهایی کنارش هستم؟
تعیین سرنوشت با رقص!
درباره این سایت