یک شب از خانه بیرون می‌روم و راه می‌افتم به سمت جنگل تاریک. ترس‌هایم را با طناب به درختی تنومد می‌بندم. گلویشان را با چاقو می‌بُرم و پشت به آن‌ها، آرام به طرف خانه برمی‌گردم. در خانه، جعبه سیاه را از توی کمد در می‌آورم. گرد و خاک رویش را می‌گیرم. درش را باز  می‌کنم و تمام افسردگی‌ها را می‌ریزم توی‌ش. درش را می‌بندم و در صحرای پشت خانه، آتشی روشن می‌کنم و جعبه را می اندازم توی آتش تا بسوزد.
انگشتم را در خاکستر جعبه فرو می‌کنم و می‌کشم روی گونه‌هایم. با آهنگِ اصواتی بی‌معنا، به دور از شادی، دور آتش می‌رقصم. مثل سرخپوست‌هایی که صورتشان را نقاشی کرده‌اند و قرار است صبح روز بعد به جنگ سفیدهای یونیفرم‌پوش بروند. مثل سرخپوست‌هایی می‌رقصم که ترسی از مردن ندارند و فقط سعی می‌کنند محکم برقصند و آداب قبل از مرگ را دقیق اجرا کنند. جوری می‌رقصم که کسی فکر نکند از مرگ می‌ترسم یا قرار است صبح فردا، موقع تیر خوردن ناله و گریه کنم.
همانجا کنار آتشِ بی‌جان می‌نشینم و به هیچ چیز فکر نمی‌کنم. منتظر می‌مانم سپیده بزند و اولین سفیدپوست روی تپه‌ی مقابل ظاهر شود.

.

الصاقیه: کاش می‌شد تمام سی و چند آهنگی را که موقع نوشتن این چندخط گوش کردم، اینجا بچسبانم. یا یک کپسول از باد خنکی که ساعت 3:06 صبح از پنجره به داخل می‌وزد. اما هیچکدام ممکن نیست.

عجالتا، دو قطعه از موسیقی متن فیلم OLD BOY

اولی: ساندکلاد - یوتوب

دومی: اسپاتیفای - یوتوب


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خدمات فروش انواع سیم کارت تنهایی متفاوت وبلاگ شخصی احمدرضا غزنوی Erin از خویش به دور قشقایی آتشی برنگ آسمان کی پاپ لاور Eddie هرج و مرج