همیشه از جدی شدن نگران میشوم. وقتی در مدرسه، حین فوتبال گل میخوردیم و من به نحوۀ گل خوردن دروازهبانمان میخندیدم، بچهها عصبانی میشدند که چرا دفاع را شُل گرفتهام یا چرا توپ را در حمله بدجور لو داده ام و بازی را به شوخی گرفتهام. در دانشگاه هم همینطور بود. ترم دوم که میرفتیم سالن فوتسال، باز هم وقتی گلی میزدیم یا میخوردیم، عدهای عصبانی میشدند و دعوا میکردند.
جدی شدنِ چیزها، نگران کنندهاست. به محض جدی شدن، مجبور میشوی شوخی را بگذاری کنار. مجبوری راحتی را رها کنی و خودت را درگیر کنی.
ادامه مطلب
درباره این سایت