«بذار بهت بگم. من صبح که از خواب پا میشم، دلم میخواد کسی نباشه باهام حرف بزنه. میخوام از خونه که میرم بیرون، کسی منتظر نباشه برگردم. دل کسی تنگ نشه واسم. کسی منو نخواد.»
کنعان
مانی حقیقی، اصغر فرهادی
.
گاهی فکر میکنم اگر شب، ساعت از ده رد شود و مامان زنگ نزند و خبر نگیرد، چه اتفاقی میافتد. اگر داد نزند که زودتر برگردم خانه، چهکار میکنم. اگر عصبانی نشود که چرا نگفتهام کجا میروم، تا کِی بیرون میمانم. اگر کسی منتظرم نباشد، تبدیل به چه آدمی میشوم.
باید قبول کرد که بخشی از چیستی ما، معلول انتظارات دیگران است، معلول این که چه میخواهند، این که فکر میکنند، چه میکنند. ما آدمها بدون دیگران، موجودات دیگری میشویم.
درباره این سایت